امام صادق علیه السلام:
می دانی اگر در صورتش موی نمی رویید، همواره به هیأت و صورت زنان و بچگان می ماند، در نتیجه نه ابّهت داشت و نه وقار؟
مفضّل می گوید: عرض کردم: آقای من! من کسانی را دیده ام که بزرگ و کهنسال بوده اند ولی مویی بر رویشان نروییده است.
حضرت- علیه السّلام- فرمود:
«این به خاطر اعمالی است که از پیش فرستاده اند و خدای جلّ و علا هیچ گاه بر بندگانش ستم روا نمی دارد». (انفال، آیه 51) جز خدایی که از نیستی اش رهانید و هستی اش بخشید، چه کسی همواره در اندیشه برآوری این همه نیازهای اوست و تأمین آنها را خود بر عهده گرفته است؟
اگر چنین تدبیر و حکمتی زاییده اهمال و رها بودن امور به حال خود بود، می بایست از تقدیر و هدفمندی نیز اختلال و ناهماهنگی برخیزد؛ زیرا این دو ضدّ اهمال اند. [و باید نتیجه آنها نیز با نتایج اهمال نسازد] بی شک چنین سخنی ناشایست و ناصواب و نشانه ناآگاهی و کم مایگی گوینده آن است؛ چه هیچ گاه در اثر اهمال و بی تدبیری، درستی و صواب پدید نمی آید و تضاد نیز نظم و هماهنگی را در پی ندارد. خداوند چه بسیار منزه و والاتر از گفته ملحدان است. (اسراء، آیه 43)
[اگر انسان، با هوش و اندیشه به دنیا می آمد]
اگر نوزاد، فهیم و عاقل به دنیا می آمد، وقت تولد جهان هستی را انکار می کرد و هنگامی که با حیوانات، پرندگان و دیگر موجودات غریب روبرو می گشت و هر ساعت و هر روز پاره ای از اشکال مختلف و شگفت عالم را که از پیش ندیده بود می دید، هر آینه عقل و اندیشه اش سرگشته و گمراه می گشت.
بدان که اگر عاقلی را به اسیری از سرزمینی به سرزمین دیگر ببرند [از دیدن شگفتیهای نامأنوس ] همواره واله و سرگشته است و بخلاف کودکی که در کودکی اسیر شود بسرعت، زبان و آداب [آن سرزمین جدید] را فرا نمی گیرد.
نیز اگر نوزاد، دانا و هوشمند پای در جهان می نهاد از اینکه [آنقدر ناتوان است که توان راه رفتن ندارد و ناچار] باید دیگران بر دوشش گیرند، شیرش بنوشانند، در جامه اش بپیچند و در گاهوارش بخوابانند، سخت احساس خواری و پستی می کرد از سوی دیگر او به خاطر ظرافت و طراوت و رطوبت بدن، هیچ گاه از این امور بی نیاز نیست [در نتیجه چه بسا در هلاکت می افتاد و یا رشد روحی و]
[بدنی مناسب نمی کرد.] همچنین در چنین حالی آن شیرینی، دلبندی و محبوبیت کودکان را نداشت؛ از این رو آنان در حالی به دنیا می آیند که از کار جهان و جهانیان غافلند.
اینان با ذهن ضعیف و شناخت اندک و ناقص خود با همه چیز روبرو می شوند، امّا اندک اندک و گام به گام و در حالتهای گوناگون بر شناخت و آگاهی آنان افزوده می شود. کودک، پیوسته چنین کسب شناخت می کند تا آنکه از مرحله حیرت و سرگشتگی و تأمل، پای فراتر می نهد و با کمک عقل و اندیشه، قدم در وادی تصرف و تدبیر و چاره اندیشی معاش و. .. می گذارد، از حوادث، پند می گیرد، اطاعت می کند و یا در اشتباه و فراموشی و غفلت گناه سقوط می کند.
حکمتهای فراوان دیگری نیز در پس این امر نهفته است؛ از جمله: اگر کودک در گاه تولد، عقلی کامل داشت و مستقل و خودکفا می بود، شیرینی فرزند داری از میان می رفت. پدر و مادر به مصالحی که در تربیت کودک نهفته است نمی رسیدند؛ در نتیجه، تربیت، سرپرستی و رحم و شفقت بر آنان هنگام پیری بر فرزند لازم نبود. [زیرا پدر و مادر در قبال او زحمتی نکشیده اند که او در سنّ کهنسالی و نیاز، به آنان برسد. او از آغاز، مستقل و بی نیاز از والدین بوده است ].
همچنین با این فرض، در میان فرزندان و والدین هیچ پیوند و الفتی حاکم نبود؛ زیرا کودکان از تربیت و سرپرستی پدران بی نیاز بودند و از زمان تولد از پدران خویش جدا می گشتند. او نیز پس از آن، پدر و مادرش را [و خواهر و برادرش را] نمی شناخت و این عدم شناخت باعث می شد که بر سر راه ازدواج با مادر و خواهر و دیگر محارم مانعی پدید نیاید.
و کمترین مفسده- و بلکه شنیعترین و قبیحترین زشتی- هنگامی است که چنین طفل هوشمندی، در هنگام تولد بر چیزی نظر افکند که رخصت این عمل را از او ستانده اند و سزاوار نیست که چنین کند.
آیا نمی بینی که چگونه هر چیز آفرینش در جای مناسب خود استوار گشته و در ریز و درشت اجزای هستی، اندک خلل و ناصوابی پیدا نیست؟